خدای عشق صاعقه کن قصه عشقو تازه کن طلسمو جادویی بساز معجزه کن معجزه کن خدای عشق از رعدو برق ازبین قصه های شب همراه طوفان یا که باد ستاره باز هم دعا بفرس تو از افسانه ها ناجی تنهایی من دختر رویایی من
مرا عاشق کن
شبا میاد بخوابم فرشته ی مهربون عشق منو خدایا بفرس تو از آسمون
دختری از قصه ها با قلبی از صداقت روحی مثه یه دریا مغرور و با شهامت
مرا عاشق کن
بفرس تو از افسانه ها ناجی تنهایی من دختر رویایی من
مرا عاشق کن
بفرس تو از افسانه ها ناجی تنهایی من دختر رویایی من مرا عاشق کن
بعد از مدت ها برگشتم! امروز میخواستم وبلاگ اصلیم رو آپدیت کنم...اما حسش نبود...یعنی اینکه هر چی میخواستم بنویسم به نظرم غمگین بود...این بود که گفتم یه سری به خونه ی جدیدم بزنم!
گریه کردم گریه کردم اما دردمو نگفتم تکیه دادم به غرورم تا دیگه از پا نیفتم
گریه کردم گریه کردم
چه ترانه بی اثر بود مثه مشت زدن به دیوار اولین فصل شکستن آخرین خدانگهدار
من به قله می رسیدم اگه هم ترانه بودی صد تا سدو می شکستم اگه تو بهانه بودی
اگه هم ترانه بودی اگه تو بهانه بودی اگه هم ترانه بودی اگه تو بهانه بودی
گریه کردم گریه کردم اما دردمو نگفتم
با تو فانوس ترانه یه چراغ شعله ور بود لحظه ها چه عاشقانه قاصدک چه خوش خبر بود
کوچه ها بدون بن بست آسمون پر از ستاره شبا گلخونهء خورشید واژه ها شعر دوباره
واژه ها شعر دوباره دست تکون دادن آخر توی اون کوچه ی خلوت بغض بی وقفه ی آواز
گریه های بی نهایت گریه کردم گریه کردم اما دردمو نگفتم گریه کردم گریه کردم
ا
نیمچه مهندس
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1384 ساعت 09:54 ب.ظ
چند روزی بود که حس نوشتن نداشتم...
اما امروز...
نه الانم نمیتونم بنویسم...بنویسم که چی بشه؟...
کدامین آشنایی را به دعوت خوانم امشب؟ که از نیش به زهر آلوده اش بیمارم هر شب
چگونه قصه ای را با رفیقم گویم از درد؟ که از دردم به خوشحالی نیارد خنده بر لب؟
نیمچه مهندس
یکشنبه 7 فروردینماه سال 1384 ساعت 06:31 ب.ظ