شب بارونی و اون کوچه ی خلوت
دیگه دیدار من و تو به قیامت
نامه ی خیس نخونده توی دستات
صدای نم نم بارون زیر پاهات

هر چی یادگاری دادم پس اوردی
همه ی خاطره ها رو به گذشته ها سپردی

این میهن بلاگ دیگه خستم کرده!...همش خرابه...همین روزا یا برمیگردم پرشین بلاگ...یا اینکه میرم به سمت موبیل تایپ و ...

شایدم اینجا رو عمومی کردم...شایدم بلاگ فا!

خدایا بدجوری دلم گرفته...چی کار کنم؟

حرفای من و خدا

میدونی خیلی دلم گرفته است...نمیدونم بازم چه مرگم شده؟...راستی مگه من چی کم دارم؟...همه ی امکانات رو در اختیار دارم...حق هم ندارم نا شکری کنم...چون باید بدونم خیلی ها هستند که همین چیزایی هم که من دارم رو ندارند!

نمیدونم چرا خاطرات پارسال از ذهنم پاک نمیشه...قصه ی شب بیداری ها...اون پیغام های ساعتی...اون دلهره ها...باید فراموش کنم...نه من عاشق بودم و نه اون...پس این مسخره بازی ها دیگه چیه؟...اما...
هر وقت یاد اون سه شنبه ی شوم میافتم...اون سلام خشک...اون حرفای مسخره...اون خداحافظی خردکنندش...و اون پیاده روی که از میدون بسیج تا سه راه گوهردشت داشتم...نمیدونم...پارسال فکر میکردم اینا رو بعد از چند ماه فراموش میکنم...اما هر چقدر نزدیک تر شدیم...

خدای من یک ماه دیگه امتحانای پایان ترمه و من هنوز هیچ غلطی نکردم...نه پروژه های مطلب رو انجام دادم...نه اصلا حس درس خوندن دارم!...خدایا نکنه من مثل ترم پیش مشروط شم؟...نکنه مثل ۲ ترم پیش همه ی درسا رو بیفتم؟...خدایا میدونم چی میگی...باید پاشم و کار کنم...باید این اینترنت لعنتی رو کنار بذارم...خودت میدونی اگه از پروژه ی مطلب خیالم راحت میشد و اگه پروژه ی ماشین ۲ رو نداشتم همین امروز کامپیوتر رو میبردم میدادم به کیوان تا بعد از امتحانا.

این سفر شیراز هم دردسری شده ها...هم رفتنش...هم نرفتنش...خیلی دوست داشتم برم شیراز رو ببینم...خدایا خودت میدونی برای دیدن هیچ کدوم از شهرای ایران اینقدر علاقه ندارم...اما خب من روحیه ی سفرای جمعی رو ندارم...اصلا بزار راستش رو بگم...من اصلا روحیه ی سفر ندارم!...

خدایا دلم خیلی گرفته...دلم یکی رو میخواد که بشینم پیشش و کلی درد دل کنم...یه داداش...یه خواهر بزرگتر...کیوان این روزا اینقدر سرش شلوغه که...البته خب حق داره
خدایا میدونم حق اعتراض ندارم...و اعتراضی هم نمیکنم...اصلا هم به مرگ فکر نمیکنم...که میدونم چقدر عصبانی میشی...ولی...خدایا چرا من که برای همه یه تسلی بخش محسوب میشم چرا اینجوریم؟...چرا آدم نمیشم؟

خدایا میخوام پاک بشم...گناهای کثیفی که فقط خودت میدونی...گناهایی که باعث شده که باعث شده از مرگ وحشت داشته باشم...آخه اگه من با این همه گناه بمیرم که جام قعر جهنمه...

خدایا میخوام شاد زندگی کنم...موفق باشم...محبوب باشم...آدم باشم!...یعنی میشه؟
دلم از دست خیلی ها گرفته...مینا...احسان...محمد...هادی و مخصوصا اون از خود راضی یعنی آیدا

خدایا قلب منو صاف کن و از تمام این کینه ها رهایی بده!

حال من خیلی عجیبه...دوست دارم پیشم بشینی...من نگاهت بکنم تا...تو چشام عشقو ببینی!

خدای عشق صاعقه کن
قصه عشقو تازه کن
طلسمو جادویی بساز
معجزه کن معجزه کن
خدای عشق از رعدو برق
ازبین قصه های شب
همراه طوفان یا که باد
ستاره باز هم دعا
بفرس تو از افسانه ها
ناجی تنهایی من
دختر رویایی من

مرا عاشق کن

شبا میاد بخوابم
فرشته ی مهربون
عشق منو خدایا
بفرس تو از آسمون

دختری از قصه ها
با قلبی از صداقت
روحی مثه یه دریا
مغرور و با شهامت

مرا عاشق کن

بفرس تو از افسانه ها
ناجی تنهایی من
دختر رویایی من

مرا عاشق کن

بفرس تو از افسانه ها
ناجی تنهایی من
دختر رویایی من
مرا عاشق کن

خدای عشق صاعقه کن
قصه عشقو تازه کن
طلسمو جادویی بساز
معجزه کن معجزه کن

خدای عشق از رعدو برق
بشکل قصه های شب
همراه طوفان یا که موج
ستاره باز هم هست تو اوج

مرا عاشق کن
مرا عاشق کن