این چند روز اینقدر گرفتار بودم که حس آپدیت اینجا رو نداشتم...

اول از همه تصمیم گرفتم با قدرت برم به جنگ سیگنال و سیستم...درسته که استادش خیلی سختگیره و اطلاعات زیادی هم نداره...ولی من میخوام این ترم یه نمره ی خوب بگیرم که هم خودمو ثابت کنم و هم اینکه این شهریه ی زیادی که دادم هدر نرفته باشه...

خب تولدم هم گذشت و بدتر از هر سال دیگه...درسته که خودم گفته بودم واسم تولد نگیرید ولی حداقل انتظار داشتم مامان از اون کیکای خوشمزش بپزه...هر چند که این روزا برنامه ی میلاد برای هیچکس حس و حال نذاشته...بابام هم یک چک پول ۵۰۰۰۰ تومانی داد...ولی خب شب تولد امسالم فراموش نشدنی بود...چون به محض اینکه کادو رو گرفتم زدم زیر گریه...بغضی که یک هفته بود توی گلوم گیر کرده بود شکست...هیچ کس هم نمیدونست چرا و آخرش هم نفهمیدند...ولی من خیلی سبک شدم...یک هفته بود که میخواستم گریه کنم و نمیشد...بچه های وبلاگستان هم بی مرام تر از اونی بودند که فکرشو میکردم!...بازم دم سمیرا گرم...

من موندم اگه کیوان بهش تاریخ رو گفته چرا خودش حتی یه مسیج خشک و خالی هم نفرستاد؟

کدامین آشنایی را به دعوت خوانم امشب؟
که از نیش به زهر آلوده اش بیمارم هرشب؟
چگونه قصه ای را با رفیقم گویم از درد؟
که از دردم به خوشحالی نیارد خنده بر لب...

لعنتییییییییییییییییییییی

یعنی حق من افتادن بود؟؟؟؟؟؟؟؟

خداااااااااااااااااااااااااااااااااااا

چقدر زجر؟

این جواب ناشکریام بود؟...این جواب اذیت کردن سمیرا بود؟

مگه تو بزرگترین بخشنده نیستی؟...پس چراااااااااااااااااااااااااااااااا

هنوزم نمیتونم باور کنم...هادی...محمد...مهدی...سید همه پاس کردن...اون کودنای ورودی ۸۲ پاس کردن...اونوقت من...آخه دیگه باید چی تو برگه مینوشتم؟...دیگه چقدر تمرین بهش بدم؟...چرا من نباید یه روز خوش تو زندگیم داشته باشم؟

همش به خودم تلقین میکنم که اشتباه شده...اما مگه میشه؟...من دیگه افتادم و این یعنی پایان

مرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررگ میخوام

اونی که میخواستم دلمو شکستو
به پای یک عشق جدید نشستو
چش روی آرزوم همیشه بستو
پشت مه پنجرمون رها شد

اونی که میخواستم مثل اشک چکیدو
تو طول راه باز یه کسی رو دیدو
به آرزوش انگار دیگه رسیدو
به خاطر هیچی ازم جدا شد

اونی که میخواستم...
اونی که میخواستم
منو تنها گذاشت رفت

اونی که میخواستم دل ازم بریدو
بین گلا یک گل تازه چیدو
به اونی که دلش میخواست رسیدو
با غم و غصه منو آشنا کرد

اونی که میخواستم منو برد بهشتو
اسم منو تو سردرش نوشتو
بهونه کرد بازی سرنوشتو
تو شهر رویاها منو رها کرد

اونی که میخواستم منو برد از یادو
رفت پیش اون کس که دلش میخوادو
زد زیر عشقش که یادش نیادو
مثل همه آدما بی وفا شد

اونی که میخواستم...
اونی که میخواستم
منو تنها گذاشت رفت

اونی که میخواستم
چرا تنهام گذاشت رفت؟

به درک گر دل ما غمگین است!
به درگ گر غم ما سنگین است!