-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 تیرماه سال 1385 11:18
غمی که تو دلمه اندازه ی یه عالمه... تموم شدن. امتحانای لعنتی رو میگم. این ترم خیلی طول کشید. مثل یک ماراتن. خوب شروع کردم و بد تموم کردم! حالا فقط خدا کنه فیلتر پاس بشه. وگرنه آرزوی فارغ التحصیلی تو ترم بعد رو باید دفن کنم! استاد باید قبول کنه که امتحان این ترمش خیلی سخت بود ... فردا باید برم دانشگاه کرج ببینم میشه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1385 00:48
لعنتی یه آدم چقدر میتونه از خود راضی باشه؟ به من میگه من باهات کار دارم اما تو زنگ بزن! خدایا دیگه خسته شدم همه فقط ادعاشون میشه اما وقت عمل که میشه میبینی به اندازه ی پشیزی برات احترام قائل نیستن موقعی که مشکلی دارن تو براشون مثل برادری!! اما وقتی همه چیز بر وفق مراده اصلا تو وجود نداری خدایا چرا من اینجوریم؟ چرا...
-
حرف دل
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1385 15:20
دیگه بسه دلکم زاری نکن زاری نکن واسه نارفیق خود آزاری نکن زاری نکن کهنه شد رسم رفاقت دلکم بیش از اینها دیگه غمخواری نکن زاری نکن ما رو باش مشتمونو پیش همه وا میکنیم مثه یه شیشه ی صاف با همه کس تا میکنیم ما رو باش سادگی این دل بی عرضه رو باش که در قلبمونو روی همه وا میکنیم
-
کارنامه ی ۲
شنبه 12 فروردینماه سال 1385 19:21
خب مثلا قرار بود زود بشینم قسمت دوم رو بنویسم اما عید حس همه کار رو از آدم میگیره... مهر برای من تقریبا خوب شروع شد٬ هنوز شاد و سرخوش از نمره ی ۲۰ تجزیه بودم و دلم هم خوش بود که اون بالاخره زنگ میزنه! اما نشد ۳-۴ روز مونده به ماه رمضون بود که توی چت دیدمش٬ حال و احوال و بهانه اورد که از دوستاش دور شده و به هیچکس...
-
کارنامه
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1385 12:02
امروز روز اول فروردینه و چقدر خوبه که یکمی سال گذشته رو مرور کنم این نوشته برای خودمه فقط خودم سال گذشته اصلا بهار برای من خوب شروع نشد ولی اینقدر زمستون بدی رو گذرونده بودم که اثرش تا ۳ ماه اول بهار هم مونده بود یادمه تو عید پارسال حس انجام هیچ کاری رو نداشتم حتی وبلاگ نویسی شبا میشستم فیلم کانال ۲ رو میدیدم و بعدشم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1384 13:48
این روزا خیلی خسته ام خودم نمیدونم چمه! با اینکه دیروز یک روز عالی بود و همه چیز بر وفق مرادم رقم خورد نمیدونم چرا الان بازم... مخابرات ۱ پاس شد!...اونم با صائب!...هنوزم باورم نمیشه...من با صائب مخابرات رو یک ضرب پاس کردم...منی که یه موقعی اینقدر از صائب میترسیدم که بعد از میان ترم تجزیه دیگه سر کلاسش نرفتم...منی که...
-
بعد از مدت ها...
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1384 23:03
الان خیلی حالم گرفتست...تصمیم گرفتم الکترونیک ۳ رو حذف کنم...هیچ وقت تا این حد از حذف کردن یه درس ناراحت نمیشدم...ولی امروز...من پایم تو الکترونیک ضعیفه و امروز بدجوری چوبش رو خوردم٬ از صبح هر چی میخوندم نمیفهمیدم...به هر حال ترم آینده هم در خدمت استاد لطیفی خواهیم بود... بقیه ی امتحانا...خوب بودن...از مخابرات ۱...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 آذرماه سال 1384 22:01
قصه از کجا شروع شد؟...از گل و باغ ستاره... نمیدونم چطور بگم...نمیخوام متهم بشم به اینکه آدم هوس بازیم... اسفند ۸۲...جزیره!!...طبقه ی همکف ساختمون فنی داشتم با هادی از پله ها میومدم پایین...که یه دفعه چشم خورد تو چشش...تا حالا ندیده بودمش...احتمالا ورودی ۸۲ بود...نمیدونم چرا یه دفعه تپش قلب گرفتم!...روزی ۱۰۰ تا از این...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 آبانماه سال 1384 22:55
زیر بارون گریه کردم تا تو اشکامو نبینی چشم من مال خودم بود تو گرفتیش به اسیری... یادته؟ اینا یادگاریاته... بلاگ اسکای سیستم خودش رو عوض کرد...اینجا خیلی باحال شده...شاید اصلا وب ۱ رو تعطیل کنم و بیام اینجا واسه همیشه...اونوقت فقط کسایی که بهشون اعتماد دارم وبلاگمو میخونند... آقا اگه شما یکی رو دوست داشته باشید و فکر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 آبانماه سال 1384 22:22
دوباره باج بی کسی به اونکه موندنی نبود یکی مثه تو بی وفا دشمن این دل حسود بعد تو عادتش میدم به روزگار بی کسی تو هم مثه فرشته ها به داد من نمیرسی خودمو گول میزدم توی دورنگیت نمیخواستم ببینم دل سنگیت میدیدم داشتی یواش یواش میرفتی میخواستم خوش باشی توی زرنگی هی میگفتم دلخوش فردا میمونم واسه خوندن تو بودی تنها بهونم هی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 آبانماه سال 1384 22:49
ما رو باش که رو دیوار کی میخواستیم یادگاری بنویسیم باشه تو هم برو به درک اصلا هم برام مهم نیست من از آدمای دورنگ بدم میاد چون خودم اهل دورنگی نیستم میدونی چیه من از اولش هم گفتم همه شون مثل همند اصلا تو این جماعت آدم پیدا نمیشه! حالا بزار هر کی هر چی میخواد بگه بگه!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 مهرماه سال 1384 23:52
امشب هم گذشت بازم خبری ازت نشد بی معرفت نمیدونم کجایی و چه میکنی ولی حتما بهت خوش میگذره که یاد ما نیستی دیگه اشکالی نداره من میدونم هیچ کسی تو این دنیا وفا نداره کسایی که قول میدن زیرش میزنن! وای به حال تو! که هیچ قولی هم ندادی اشکالی نداره مهم اینه که تو خوبی و خوش! لا مصب دلم برات تنگ شده... ولی خب دل من مهم نیستش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 مهرماه سال 1384 23:20
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها خواهی بیا ببخشای خواهی برو جفا کن واسه هر کی دل من تنگ میشه تا میفهمه دلش از سنگ میشه... بابا به کی بگم؟...بدجور دلم گرفته...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 شهریورماه سال 1384 09:13
خیلی وقته که اینجا چیزی ننوشتم از آخرای تیر...از وقتی که رفتم تهران جنوب٬ خب تقریبا تمام وقتمو تجزیه گرفت٬ ولی بالاخره تموم شد٬ اونم با نمره ای که حتی تو خواب هم نمیدیدم٬ نمره ای که خاطره ی شیرینش رو هیچ وقت فراموش نمیکنم. اما وقتی برگشتم خونه و وبلاگ سمیرا رو خوندم خیلی حالم گرفته شد٬ خب پس منم درس بخونم که چی بشه؟٬...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 تیرماه سال 1384 10:57
این چند روز اینقدر گرفتار بودم که حس آپدیت اینجا رو نداشتم... اول از همه تصمیم گرفتم با قدرت برم به جنگ سیگنال و سیستم...درسته که استادش خیلی سختگیره و اطلاعات زیادی هم نداره...ولی من میخوام این ترم یه نمره ی خوب بگیرم که هم خودمو ثابت کنم و هم اینکه این شهریه ی زیادی که دادم هدر نرفته باشه... خب تولدم هم گذشت و بدتر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 تیرماه سال 1384 21:48
لعنتییییییییییییییییییییی یعنی حق من افتادن بود؟؟؟؟؟؟؟؟ خداااااااااااااااااااااااااااااااااااا چقدر زجر؟ این جواب ناشکریام بود؟...این جواب اذیت کردن سمیرا بود؟ مگه تو بزرگترین بخشنده نیستی؟...پس چراااااااااااااااااااااااااااااااا هنوزم نمیتونم باور کنم...هادی...محمد...مهدی...سید همه پاس کردن...اون کودنای ورودی ۸۲ پاس...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 تیرماه سال 1384 09:41
اونی که میخواستم دلمو شکستو به پای یک عشق جدید نشستو چش روی آرزوم همیشه بستو پشت مه پنجرمون رها شد اونی که میخواستم مثل اشک چکیدو تو طول راه باز یه کسی رو دیدو به آرزوش انگار دیگه رسیدو به خاطر هیچی ازم جدا شد اونی که میخواستم... اونی که میخواستم منو تنها گذاشت رفت اونی که میخواستم دل ازم بریدو بین گلا یک گل تازه چیدو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 خردادماه سال 1384 21:28
نمیدونم اولشو چه جوری شروغ کنم چند روزی هست که افتاده تو فکرم که دات کام بشم...هزینه ای هم که نداره...اما من که بلاگر نیستم که بخوام سایت داشته باشم...ولی به امتحانش می ارزه...بعد از امتحانا اگه یه جای خوب پیدا نکردم یه هاست و دامین میخرم(شایدم تونستم مجانی از کامران بگیرم) و شروع میکنم این سمیرا بازم شروع کرده...من...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 خردادماه سال 1384 22:06
آرزو دارم بگیرد آفتی زیباییت را! تا که همچون من بگیری ماتم تنهاییت را! آرزو دارم ببینم در عذاب بی وفایی اشک غم در چشم همچون آهوی صحراییت را! بشکند قلبت الهی ای که قلبم را شکستی ای خدا سامان نگیرد عهد و پیمانی که بستی خنده بر اشکم زدی با خودپسندی آرزو دارم تو هم هرگز نخندی سادگی کردم اگر دل بر تو بستم ساده بودم ساده بر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1384 19:57
شب بارونی و اون کوچه ی خلوت دیگه دیدار من و تو به قیامت نامه ی خیس نخونده توی دستات صدای نم نم بارون زیر پاهات هر چی یادگاری دادم پس اوردی همه ی خاطره ها رو به گذشته ها سپردی این میهن بلاگ دیگه خستم کرده!...همش خرابه...همین روزا یا برمیگردم پرشین بلاگ...یا اینکه میرم به سمت موبیل تایپ و ... شایدم اینجا رو عمومی...
-
حرفای من و خدا
چهارشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1384 20:51
میدونی خیلی دلم گرفته است...نمیدونم بازم چه مرگم شده؟...راستی مگه من چی کم دارم؟...همه ی امکانات رو در اختیار دارم...حق هم ندارم نا شکری کنم...چون باید بدونم خیلی ها هستند که همین چیزایی هم که من دارم رو ندارند! نمیدونم چرا خاطرات پارسال از ذهنم پاک نمیشه...قصه ی شب بیداری ها...اون پیغام های ساعتی...اون دلهره...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 اردیبهشتماه سال 1384 11:35
خدای عشق صاعقه کن قصه عشقو تازه کن طلسمو جادویی بساز معجزه کن معجزه کن خدای عشق از رعدو برق ازبین قصه های شب همراه طوفان یا که باد ستاره باز هم دعا بفرس تو از افسانه ها ناجی تنهایی من دختر رویایی من مرا عاشق کن شبا میاد بخوابم فرشته ی مهربون عشق منو خدایا بفرس تو از آسمون دختری از قصه ها با قلبی از صداقت روحی مثه یه...
-
گریه کردم!
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1384 21:54
بعد از مدت ها برگشتم! امروز میخواستم وبلاگ اصلیم رو آپدیت کنم...اما حسش نبود...یعنی اینکه هر چی میخواستم بنویسم به نظرم غمگین بود...این بود که گفتم یه سری به خونه ی جدیدم بزنم! گریه کردم گریه کردم اما دردمو نگفتم تکیه دادم به غرورم تا دیگه از پا نیفتم گریه کردم گریه کردم چه ترانه بی اثر بود مثه مشت زدن به دیوار اولین...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 فروردینماه سال 1384 18:31
چند روزی بود که حس نوشتن نداشتم... اما امروز... نه الانم نمیتونم بنویسم...بنویسم که چی بشه؟... کدامین آشنایی را به دعوت خوانم امشب؟ که از نیش به زهر آلوده اش بیمارم هر شب چگونه قصه ای را با رفیقم گویم از درد؟ که از دردم به خوشحالی نیارد خنده بر لب؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 فروردینماه سال 1384 00:43
یه روز تکراری دیگه هم گذشت و بازم هیچکار مفیدی نکردم هر وقت این کتاب قورباغه را قورت بده رو میخونم کلی انرژی می گیرم...اما نمیدونم چرا ۱۵ دقیقه بعد از مطالعه اش همه چیز یادم میره! امروزم از کارای خودم راضی نیستم...با همه بد حرف زدم...درس هم نخوندم!...امیدوارم با یادآوری این کارا آدم شم الان دارم آهنگ جدید شهرام کی رو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1384 00:27
الان که شروع کردم به نوشتن این پست ۱ دقیقه بیشتر به اول فروردین نمونده! یک سال دیگه گذشت...نمیدونم چی پیش میاد...یعنی سال ۸۴ هم مثل سال ۸۳ میشه؟...زجر؟...خاطرات بد؟...نمیدونم...شاید این منم که زیادی دارم به خودم سخت میگیرم...خیلی نگرانم...از همه چی...درسا چی میشه؟...تمرین های مطلب...گزارش کارای آزمایشگاه الکترونیک و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 اسفندماه سال 1383 15:02
تصمیم گرفتم اینجا رو تبدیل کنم به دفتر مخفی ام درسته که باید از دنیای مجازی دور شم...اما...اینجا رو میکنم خلوت گاه خودم...چیزایی که اینجا مینویسم هیچکس نباید بخونه...گفتنی ها رو تو اون یکی وبلاگ میگم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1383 14:58
سلام خیلی وقت بود میخواستم بیام اینجا اما راه نمیداد الان خیلی خوشحالم!