گریه کردم!

بعد از مدت ها برگشتم!
امروز میخواستم وبلاگ اصلیم رو آپدیت کنم...اما حسش نبود...یعنی اینکه هر چی میخواستم بنویسم به نظرم غمگین بود...این بود که گفتم یه سری به خونه ی جدیدم بزنم!

گریه کردم گریه کردم
اما دردمو نگفتم
تکیه دادم به غرورم
تا دیگه از پا نیفتم

گریه کردم
گریه کردم

چه ترانه بی اثر بود
مثه مشت زدن به دیوار
اولین فصل شکستن
آخرین خدانگهدار

من به قله می رسیدم
اگه هم ترانه بودی
صد تا سدو می شکستم
اگه تو بهانه بودی

اگه هم ترانه بودی
اگه تو بهانه بودی
اگه هم ترانه بودی
اگه تو بهانه بودی


گریه کردم گریه کردم
اما دردمو نگفتم

با تو فانوس ترانه
یه چراغ شعله ور بود
لحظه ها چه عاشقانه
قاصدک چه خوش خبر بود

کوچه ها بدون بن بست
آسمون پر از ستاره
شبا گلخونهء خورشید
واژه ها شعر دوباره

واژه ها شعر دوباره
دست تکون دادن آخر
توی اون کوچه ی خلوت
بغض بی وقفه ی آواز

گریه های بی نهایت
گریه کردم گریه کردم
اما دردمو نگفتم
گریه کردم گریه کردم

ا

چند روزی بود که حس نوشتن نداشتم...

اما امروز...

نه الانم نمیتونم بنویسم...بنویسم که چی بشه؟...

کدامین آشنایی را به دعوت خوانم امشب؟
که از نیش به زهر آلوده اش بیمارم هر شب

چگونه قصه ای را با رفیقم گویم از درد؟
که از دردم به خوشحالی نیارد خنده بر لب؟

یه روز تکراری دیگه هم گذشت و بازم هیچکار مفیدی نکردم

هر وقت این کتاب قورباغه را قورت بده رو میخونم کلی انرژی می گیرم...اما نمیدونم چرا ۱۵ دقیقه بعد از مطالعه اش همه چیز یادم میره!

امروزم از کارای خودم راضی نیستم...با همه بد حرف زدم...درس هم نخوندم!...امیدوارم با یادآوری این کارا آدم شم

الان دارم آهنگ جدید شهرام کی رو گوش میدم...با اینکه اصلن ازش خوشم نمیاد و بعد از این مصاحبه ی اخیرش با شهرام اصلانی نفرتم ازش بیشترم شد ولی این آهنگ جدیدش خیلی باحاله...دقیقن آرزویی که من خیلی دوست دارم انجامش بدم...گریه ی این نامردا رو دربیارم...

اگه یک روزم به عمرم بمونه گریتو در میارم!

آلبوم جدید منصور هم گوش کردم...در کل جالب بود...ولی مدت زمانش خیلی کم بود!...۳۰ دقیقه!...من نمیدونم این خواننده ها چه فکری میکنن؟

نمیدونم تا کی نوشتن تو اینجا رو ادامه میدم...اما یه جورایی آرومم میکنه...این نوشته ها رو فقط بین من و خدای منه(و البته مسئولان بلاگ اسکای!)...میخوام آهنگایی که تو وبلاگ نمینویسم اینجا بنویسم!

پی نوشت :‌ دوست داشتم یکی بود که این نوشته ها رو میخوند...ولی من هیچ کس رو توی این خلوتم راه نمیدم...چون به هیچکس اعتماد ندارم...هیچکس...حتی سارا