الان که شروع کردم به نوشتن این پست ۱ دقیقه بیشتر به اول فروردین نمونده!
یک سال دیگه گذشت...نمیدونم چی پیش میاد...یعنی سال ۸۴ هم مثل سال ۸۳ میشه؟...زجر؟...خاطرات بد؟...نمیدونم...شاید این منم که زیادی دارم به خودم سخت میگیرم...خیلی نگرانم...از همه چی...درسا چی میشه؟...تمرین های مطلب...گزارش کارای آزمایشگاه الکترونیک و ماشین...پروژه ی ماشین...تمرین های تجزیه...خدایا نکنه این واحدا پاس نشه؟...من دیگه فرصت جبران ندارم...
اونم از دردسر های دنیای مجازی...اون از اون سمیرا که خیال میکنه من خنگم...هی به من میگه عزیزم...دوستت دارم و ... ولی نه...اون دیگه نمیتونه سر منو شیره بماله...اون یه بار ۳ ماه منو از درس و زندگی ام انداخت...دیگه نمیزارم این بازی تکرار بشه
اونم از بقیه...به درک که منو تحویل نگیرن...اصلن مگه اونا کین؟...یه سری آدم از خود راضی که یه ذره به فکر بقیه نیستن...خدایا فقط خودت میفهمی چی میگم...
خدایا چرا من نمیتونم مثل اونا شم؟...یا حداقل مثل آرش بشم؟...همه رو اذیت کنم و ککمم نگزه...
اون آهنگی که هادی بهم داد بدجوری داره واقعی درمیاد...جدن من از این همه چت و ... چه حاصلی دیدم؟...چرا نمیتونم بی خیال همه چیز شم؟...
امیدوارم یه روز بتونم این نوشته ها رو عمومی کنم...امیدوارم یه روزی بتونم همه چی رو بدون ترس بنویسم...مثل نوشین ۱۷...امروز اون روز نیست
الان ساعت ۱۲:۱۴ هست...نمیدونم ساعتا رو از امشب میکشن جلو یا فردا؟

بذار اینم بنویسم و بعد برم...امروز با خودم فکر میکردم اگه روزی ۱ ساعت مطلب کار کنم...۱ ساعت هم تجزیه...و شروع کنم به نوشتن گزارش کارای الکترونیک شاید به یه جایی برسم...خدایا خودت کمکم کن...کمکم کن از عید امسال بتونم نهایت استفاده رو ببرم...تعطیلات تازه شروع شده...اما من نگران ۲ هفته ی دیگه ام

آخیش...به قول نوشین نوشتن چفدر آرومم میکنه...درسته که این نوشته ها خواننده ای نخواهد داشت!